|
Artchive | An Archive of Art Works
|
Important Notice:
We regret to inform you that our free phpBB forum hosting service will be discontinued by the end of June 30, 2024.
If you wish to migrate to our paid hosting service, please contact billing@hostonnet.com.
View previous topic :: View next topic |
Author |
Message |
Nastaran Low Activity User
Joined: 14 Nov 2008 Posts: 11
|
Posted: Fri Nov 21, 2008 8:56 am Post subject: ahmad shamloo |
|
|
دوستش مي دارم
دوستش مي دارم
چرا كه مي شناسمش،
به دو ستي و يگانگي.
- شهر
همه بيگانگي و عداوت است.-
هنگامي كه دستان مهربانش را به دست مي گيرم
تنهائي غم انگيزش را در مي يابم.
اندوهش غروبي دلگير است
در غربت و تنهايي.
همچنان كه شاديش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم،
و پنجره ئي
كه صبحگا هان
به هواي پاك
گشوده مي شود،
وطراوت شمعداني ها
در پاشويه حوض.
***
چشمه ئي،
پروانه ئي، وگلي كوچك
از شادي
سر شارش مي كند
و ياس معصو مانه
از اندوهي
گران بارش:
اين كه بامداد* او، ديري است
تا شعري نسروده است.
چندان كه بگويم
«ـ امشب شعري خواهم نوشت»
با لباني متبسم به خوابي آرام فرو ميرود
چنان چون سنگي
كه به درياچه ئي
و بودا
كه به نيروانا.
و در اين هنگام
دختركي خردسال را ماند
كه عروسك محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
اگر بگويم كه سعادت
حادثه ئي است بر اساس اشتباهي؛
اندوه سرا پايش رادر بر مي گيرد
چنان چون درياچه ئي
كه سنگي را
ونيروانا
كه بودا را.
چرا كه سعادت را.
جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
عشقي كه
به جز تفاهمي آشكار
نيست.
بر چهره زندگاني من
كه بر آن
هر شيار
از اندوهي جانكاه حكايتي مي كند
آيدا! *
لبخند آمرزشي است.
نخست
دير زماني در او نگريستم
چندان كه،چون نظري از وي باز گرفتم
درپيرامون من
همه چيزي
به هيات او در آمده بود.
آنگاه دانستم كه مراديگر
از او گزير نيست.
*****
احمد شاملو
(*بامداد: تخلص احمد شاملو_ آیدا : نام همسر احمد شاملو) |
|
Back to top |
|
|
|
|
You cannot post new topics in this forum You cannot reply to topics in this forum You cannot edit your posts in this forum You cannot delete your posts in this forum You cannot vote in polls in this forum
|
|